دین بنظرت ینی چی.؟!
یکی گفت نمیدونم یکی فرشته ها.
خیر و شر ینی چی.؟!
نمیدونم
خوبی و بدی چیه.؟!
ینی من آبجیمو میزنم و یا جیغ میزنم و یا ب مامانم کمک میکنم و نماز میخونم
خیلی از کودکان تا سن 12 یا13 سالگی معنی خیر و شر رو نمیدانند و این باعث میشه ک گاهی اینک دروغ میگن یا کار اشتباه انجام میدن رو متوجه نشن و وقتی ازشون میخوای ک برات دلیل بیارن میگن ک نمیدونستیم و یا امثال این جملات.
کارل گوستاو یونگ روانپزشکی بود که از طریق کاوش اعماق و اسرار روان آدمی، دانش بشری را به زوایای مبهم درون پیچیده انسان رهنمون کرد.
مطالعه عمیق او بر ساخت شخصیت انسان، این نکته را روشن کرد که تلاش برای تبیین و تغییر رفتار آدمی در قالب فرمول ساده محرک و پاسخ (S-R) آنچنان که رفتارگرایان می پنداشتند، میسر نیست. غفلت از درون پرسر انسان، روان شناسی را در تبیین پدیده هایی چون رسوم و عادات انسانی، مراسم دینی و مذهبی، عرفان، کمال جویی آدمی، ذخایر گسترده اساطیری، نمادها و نشانه های سمبلیک، رویا و… ناتوان می سازد.
کارل گوستاو یونگ با بنیانگذاری روان شناسی تحلیلی از طریق توجه عمیق به محتوای رویاهای بیماران و تحلیل آنها و نیز از طریق گردآوری اطلاعات گسترده ای از مراسم و باورهای دینی اقوام و مذاهب گوناگون و نیز با توجه به مفاهیم سمبلیک اساطیر، نظریه ای در باب ساخت شخصیت انسان تدوین و ارائه کرد. این نظریه همراه ارائه نظریه روانکاوی فروید و اندکی پس از آن ارائه شد. فروید و یونگ در سال ۱۹۰۶ از طریق مکاتبه، ارتباطات اولیه علمی خویش را آغاز کردند. این ارتباط بعدها تا آن حد گسترش پیدا کرد که فروید برای ادامه و گسترش روانکاوی یونگ را جانشین خود معرفی کرد. البته این ارتباط دیری نپایید و یونگ به دلیل اختلاف عقیده با فروید در سال ۱۹۱۴ از او جدا شد و مکتب خویش را مستقلا ادامه داد و ارائه کرد.
نخستین عاملی که موجب جدایی آن دو شد این بود که فروید با باور در عمیق خود بر اصالت غریزه جنسی، روش تحقیق خویش در روان شناسی را نیز با این باور درآمیخته و از این طریق بین فرضیه تحقیق و روش آن آمیختگی و اختلاط ایجاد کرده بود. یونگ خود در این باره چنین می گوید: نخستین دلیل قطع همکاری این بود که فروید روش تحقیق خود را با نظریه ای که درباره جنسیت داشت مخلوط و یکی می کرد و این چیزی بود که نمی توانست مورد قبول من باشد».
دلیل دیگری که باعث جدایی آن دو شد این بود که فروید محتویات ناخودآگاه آدمی را مجموعه ای از افکار و احساسات و خاطرات ناپسند آدمی می دانست که از طریق واپس زنی» از خودآگاه به ناخودآگاه فرستاده شده اند. یونگ مفهوم ناخودآگاه آدمی را بسیار گسترده تر از این معنا می دانست. او علاوه بر خاطرات ناپسند، عناصر شخصی دیگری چون خاطره های فراموش شده و همه اموری که هنوز آمادگی به خودآگاه آمدن را ندارند، را نیز از محتویات ناخودآگاه می شمرد.
او علاوه بر این، معتقد به وجود ناخودآگاه جمعی» به عنوان ناخودآگاه مشترک بین تمامی انسان ها بود. او معتقد بود محتویات این ناخودآگاه همان مفاهیم کهن هستند که از طریق اجداد گذشته آدمی و حتی اجداد حیوانی به انسان به ارث رسیده اند: مفاهیم کهن تجربیات نیاکان ماست که تبدیل به بار وراثتی شده و از طریق مکانیسم انتقال وراثت، به نسل های انسانی منتقل می شود. برای مثال ترس از تاریکی که به عنوان یکی از صفتهای رفتاری انسان امروز شناخته می شود، حاصل تجربه آسیبهای مکرری است که نیاکان آدمی در دورترین اعصار زندگی خویش از تاریکی متحمل شده اند.
این تجربیات بوده است که به نسلهای بعد منتقل شده و به عنوان یک صفت مشترک جمعی بین انسان ها به چشم می خورد. یونگ محتویات ناخودآگاه را منشائ وضع و حالی برای انسان می داند که رفتارهای آدمی را تعیین می کند. در باورهای دینی و مراسم مذهبی، انگیزه اصلی در مفاهیم کهن نهفته است. باور به مبدا کل، به زعم یونگ به عنوان یک مفهوم کهن زیربنای باور به خداوند در ادیان را می سازد. از سوی دیگر طراحی انسان برای آینده و پویش راه کمال، او را به سوی دیگر طراحی انسان برای آینده و پویش راه کمال، او را به سوی باور جهان آخرت می کشاند.
از آنجا که انسان می خواهد به غایات و اهداف والایی در زندگی خویش دست یابد و نیز از آنجا که عمر کوتاه آدمی به او فرصت نمی دهد تا به این اهداف نایل گردد، لذا عقیده یافته است که می تواند در عالم پس از مرگ به این کمال مطلوب دسترسی پیدا کند.
باور به مبدا کل به زعم یونگ، به عنوان یک مفهوم کهن زیربنای باور به خداوند در ادیان را می سازد
علاوه بر این مبدا و منتهی، مراسم مذهبی نیز ریشه در ناخودآگاه جمعی و گاه ناخودآگاه شخصی افراد دارند. چون تبیینی از دین این نکته مثبت را در بر دارد که یونگ با تیزبینی متوجه ریشه دار بودن باورهای دینی، به عنوان امری طبیعی و مشترک بین انسان ها شده است.
این دیدگاه ثابت می کند که باورهای دینی و تقید به دین در میان انسان ها و گستره بسیار آن، صرفا از طریق آموزش های اجتماعی و انتقال از طریق یادگیری صورت نمی پذیرد، بلکه پیش از آن که جامعه ما را با دین آشنا کند، عناصر دینی به عنوان بار وراثتی از نسلهای پیشین به ما رسیده و جامعه تنها در قالب ریزی این عناصر و پرورش آنها موثر است. شکست مارکسیسم پس از ۷۰ سال مبارزه رسمی با مذهب در شوروی و عقب نشینی آن از مبارزه با طبیعت دین جوی آدمی، نشانگر صحت این نقطه نظر یونگ است ؛ زیرا پایه های دینی از طریق جامعه به انسان منتقل نشده است که از همین طریق بتوان آن را زدود و با آن مبارزه کرد. نقطه ضعف دیدگاه یونگ در ارائه مفاهیم کهن، در این است که او با تاثیرپذیری از دیدگاه تحول زیستی زمان خویش، مکانیسم انتقال ویژگی های روانی را از طریق به وجود آمدن تغییراتی در ساخت وراثتی موجودات زنده در طی تحول تکاملی آنها، در طول تاریخ زندگی طبیعی تبیین کرده است و از آنجا که تلاش وی بر موروثی کردن تجربیات مکتب بوده، دیدگاه او از این لحاظ ضربه پذیر است.
از همین نقطه نیز و با تاکید بر مفاهیم کهن، تاکنون انتقادات موثری بر نظریه یونگ وارد شده است. به لحاظ تجربی و محدودیتی که علوم تحصلی در کشف روابط جهان دارند و با توجه به این که گرایش دینی در انسان برخاسته از فطرت دینی اوست که ارتباط آدمی را با خداوند ممکن و متحقق می سازد، لذا نمی توان انتظار داشت که به طریق تبیین تجربی بتوان توضیح کاملی درخصوص گرایش های دینی انسان ارائه کرد. همین اندازه که یونگ ریشه دار بودن گرایش های دینی را با نکته بینی بیان کرده، خود نشانگر توجه روان شناسان بزرگی چون او بر مبنای فطری دین است. این نکته که گرایش های فطری حاصل تجربیات بشری است که موروثی شده است، ناشی از محدودیتی است که علوم تجربی بر شناخت انسان تحمیل می کنند.
اگر بپذیریم که جهان هستی غایتی خدا نام دارد که از حیطه تجربه حسی خارج است و اگر قبول کنیم که ماده مستعد حرکت به سوی آن غایت است و در حرکت خویش به سوی خداوند، هر آن لحظه استعدادی را از خود شکوفا کرده و خصیصه ای را به منصه ظهور می رساند که گرایش های دینی در انسان از جمله این خصایص است، با این فرض دیگر نمی توان آنها را به اکتساب موروثی شده، آن گونه که یونگ به آن معتقد است منتسب دانست. امروزه شکوفا شدن ویژگی ها و خصائص روانی که در طول زمان و بنا بر ساخت درونی موجود زنده و بالاخص انسان صورت می پذیرد، در روان شناسی تحت عنوان پختگی مورد بحث قرار می گیرد، بدون این که به منشائ پیدایش این صفات اشاره ای شود.
نظریه یونگ نیز تا آنجا که گرایش های دینی را در حد توصیف و تحلیل وجود آنها و چگونگی شکفتگی آنها به تحلیل می گیرد، نظریه ای است محکم و مورد توجه، ولی آنجا که تلاش می کند اصل وجود و چگونگی پیدایش این گرایش ها را با شیوه ای تحصلی تبیین کند، ضربه پذیر می شود. علت اصلی این ضربه پذیری در این است که او سعی دارد متافیزیک را با شیوه ای فیزیکی و معقول را با شیوه ای حسی مطالعه کند.
نتیجه گیری:
یونگ در مقایسه با افکار معاصران خویش چون فروید، نگاهی مثبت و موثر به انسان دارد او را اسیر گذشته خویش، آن گونه که فروید بیان می کرد نمی داند، بلکه آینده را برای انسان بالقوه روشن و امیدبخش ترسیم می کند. و چنان که از آثار او در اواخر عمر برمی آید دین را با نگرشی فراتر از نگرش صرفا تجربی مورد عنایت قرار می دهد.
از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت آیینی انجام دهند و در هردو آیین با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. فروید دینداری را بر پایه عقده ادیپ و دین ورزی را بر مبنای اندیشه پدر- خدا قرار می دهد.
فروید خود را یهودی رها شده، شکاک و کاملا بی دین می دانست. او از باورهای کاتولیک ها تنفر داشت و دشمن واقعی را دین و کلیسای کاتولیک می دانست. فروید از اعمال دینی یهود نیز تنفر داشت و پس از ازدواج نیز همسر و فرزندانش را از آموزه های دینی یهود بازداشت. او دین را زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر می دانست و معتقد بود با رشد علمی انسان، بندهای توهم از پایش باز می شود. روش فروید روان تحلیل گری یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا ناخودآگاه بود. مهم ترین اندیشه فروید که در همه حوزه های علمی او به ویژه دین تاثیر گذاشته، عقده ادیپ است. "عقده ی ادیپ بدین معناست که کودک به دلیل عشق به پدر یا مادر (جنس مخالف) با پدر یا مادر (جنس موافق) خود به شدت به رقابت میپردازد.
مفهوم خدا در اندیشه فروید
فروید، باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امرى توهّمى مىداند. او معتقد است خدا، همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمى تعالى یافته و بر اثر یادآورى ناتوانى دوران کودکى و توجه به نیازهاى همیشگى خود، بدان روى آورده است. او دین و دیندارى را در ردیف رفتارهاى روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار مىآورد و بر آن است که با افزایش افقهاى علمى در زندگى انسان، سرانجام دین از صحنه حیات آدمى زدوده خواهد شد. از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند.
در نقد نگاه فروید به دین، باید گفت:
1. فروید، بىدینى تمامعیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمىتوان گفت که او توانسته است بدون سوگیرى درباره دین اظهار نظر کند.
2. جهانبینى فروید درباره جهان هستى، مادىگرایى صرف است. این جهانبینى، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که به هستى برترى و متعالی یعنی خداوند معتقدند، در تعارض است.
3. برداشت فروید از خود» و نیز نسبت دادن آن به حیطه دین و دیندارى علمی نیست و برداشتهاى فروید که برپایه داستانپردازىهاى غیرعلمى است، هیچ سند قابل اعتمادى ندارد.
4. از زمان نظریهپردازى فروید درباره ماهیت دین و دیندارى در میان مردم، بیش از صد سال مىگذرد. در این مدت، بىگمان شناخت آدمى درباره قواعد حاکم بر جهان فزونى یافته است و به باور برخى اندیشمندان، دستکم فنآورى گامهاى نهایى خود را برمىدارد، ولى برخلاف تصور فروید، نقش دین در معناسازی زندگی انسان مدرن افزایش یافته است.
نتیجه گیری:
با اینکه فروید توانست در زمینه ی روانشناسی، با نبوغ و مطالعات خود راهکارها و پژوهشهای نوینی را پایه ریزی کند، اما نگاه او به دین، نگاهی سطحی و در محدوده ی علم روانشناسی باقی ماند. این در حالیست که شناخت دین خصوصا دین اسلام و آموزه های وحیانی، نیازمند ذهنی است که افق اندیشه هایش فراتر از دنیای ماده و روابط حاکم بر آن باشد.
منبع:
سایت پژوهه، برگرفته از مقالهرویکرد روان شناختی در دین پژوهی».
مطالعه جدیدی در مجله روانشناسی دین و معنویت منتشر شده است است ، نشان داده است که افراد بسیار مذهبی در مقایسه با افراد کم مذهب تر ، احساس می کنند که همدلی بیشتری دارند.
تحقیقات روانشناختی نشان داده است که افراد متدین میزان همدلی عاطفی بالاتری را گزارش می کنند. این یافته های تجربی همچنین با نسخه های اخلاقی ادیان مختلف مطابقت دارد که به طور معمول طرفدار عشق و همکاری است.
با این حال،همچنین شناخته شده است که ادیان می توانند پیامدهای منفی اجتماعی از جمله تعصب یا پرخاشگری داشته باشند. بنابراین سوالی که پیش می آید این است که آیا افراد مذهبی تر واقعاً همدل ترند؟ یا همانطور که برخی مطرح کردند ، صرفاً نوعی خود فریبی یا خودنمایی است؟
در این مطالعه ، 236 بزرگسال نشان دادند که چقدر خود را مذهبی می دانند و اندازه گیری همدلی را به نام شاخص واکنش بین فردی به پایان رساندند. سپس یکی از آشنایان نزدیک هر یک از شرکت کنندگان ، مانند یک شریک ، دوست یا خویشاوند ، دینداری و همدلی آنها را نیز ارزیابی می کند.
چوویکی توضیح داد:از این طریق ما دو منبع اطلاعاتی مستقل در مورد خصوصیات شرکت کنندگان اصلی خود به دست آوردیم.
در راستای تحقیقات قبلی ، افراد مذهبی سطح بالاتری از نگرانی همدلی را در مقایسه با افراد کمتر مذهبی گزارش کردند. اما بیشتر افراد مذهبی نیز توسط نزدیکان خود احساس همدلی بیشتری داشتند ، این نشان می دهد که ارزیابی خودشان صرفاً خودپسندانه نبوده است.
وی افزود: پیام این تحقیق در خانه این است که افراد متدین نه تنها همدلی بالاتر را گزارش می کنند بلکه توسط دوستان و نزدیکانشان همدلی بیشتری تلقی می شوند. این نتیجه به طور خاص مربوط به احساسات دیگر دلسوزانه و همدردی است که در پاسخ به رنج مشاهده شده توسط افراد دیگر احساس می شود.
محققان از نظر جنسیت ، سن و تمایل به مطلوبیت اجتماعی - به معنای تمایل به توصیف خود به گونه ای که دیگران مورد پسند قرار گیرند ، کنترل کردند. اما این مطالعه هنوز محدودیت هایی را شامل می شود.
مهمترین اخطار این است که آشنایان نزدیک شرکت کنندگان اصلی ما نیز ممکن است در قضاوتهایشان به نوعی مغرضانه عمل کنند. به عنوان مثال ، آنها ممکن است یک کلیشه از مذهبی ها داشته باشند که دلالت بر دلسوزی بالاتر داشته باشد ، و بنابراین ممکن است به نظر برسد که آنها دوستان مذهبی خود را همدل تر می دانند.
"به عبارت دیگر ، اگرچه ما دو منبع اطلاعات مستقل داریم که رابطه مثبت بین همدلی و مذهب را تأیید می کند، هر دو ذهنی هستند و احتمالاً مستعد تحریف های خاصی هستند. بنابراین یک جهت مطلوب در آینده می تواند بررسی اقدامات عینی تری از واکنش همدلانه، مانند شاخص های روان-فیزیولوژیک دلسوزی در افراد مذهبی بیشتر (و کمتر) باشد.
چوویکی افزود: جهت جالب توجه دیگر ممکن است آزمایش این باشد که آیا عطوفت دینی فقط به اعضای درون گروه محدود می شود یا اینکه می تواند در سراسر وابستگی های مذهبی عمل کند.
کارشناس امور دینی جایگاه روانشناسی دینی را در مقابل روانشناسی غربی در جامعه مهم دانست و گفت: تکیه اصلی روانشناسی دینی بر مبانی اسلام است که افراد مراجعه کنند به روانشناسی دینی به دلیل محور بودن دین بر موضوعات و پاسخ درستی از روانشناس دریافت میکنند.
حجت الاسلام دوستعلی محمدی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه زنجان، اظهار کرد: تعداد مراجعهکنندگان به روانشناسان دینی در جامعه هر روز بیشتر میشود، چرا که اعتمادی که عموم جامعه به دین دارند موجب اعتماد به حقایق بازگویی از جانب دین به خصوص در حوزه روانشناسی شده است.
وی افزود: نگاهی که دین به مقوله تربیت و اصول تربیتی دارد فراتر از یک برنامه محسوب میشود، به طوری که روایات و سخنانی که از زبان ائمه اطهار(ع) بیان شده، همگی گویای این اصل مهم است.
محمدی تصریح کرد: عمده تفاوت روانشناسی در حوزه دین و روانشناسی غربی و غیردینی در خداباوری است، چرا که روانشناسی غربی با کنار نهادن خدا و علمی بررسی کردن علل روانی فرد یک تجویز علمی و تجربی در اختیار وی قرار میدهد، در حالی که در روانشناسی دینی اصولی که ارائه میشود بر اساس مبانی دینی است که به فرد در راستای حل و اقدام پیشگیرانه تجویز میشود.
وی در ادامه یادآور شد: آرامشی که انسان در برابر معبود خود احساس میکند موجب رهنمون شدن وی به سوی او میشود که در این میان تکیه به اصول دینی باعث ارتباط بیشتر فرد با خداوند میشود و هر اندازه این ارتباط با خداوند محکمتر باشد از ابتلای فرد به اختلال روحی و روانی کاسته میشود که این اصل در روانشناسی دینی ثابت شده است.
درباره این سایت